علل و تحريف در روايات اسباب نزول (بخش دوم)

پدیدآورسیدموسی صدر

نشریهفصلنامه پژوهشهای قرآنی

تاریخ انتشار1388/01/26

منبع مقاله

کلمات کلیدیمستكبرين

share 896 بازدید
علل و تحريف در روايات اسباب نزول (بخش دوم)

سيدموسى صدر
* شأن نزول سوره عبس

(عبس و توّلى ان جائه الاعمى و مايدريك لعلّه يزّكّي…)
درباره سبب نزول اين سوره, ميان مفسّران دو نظريه وجود دارد:
نظريه اول: مقصود از آيات فوق پيامبر اكرم (ص) است. صاحبان اين نظريه با استناد به يك سلسله روايات كه در بعضى از كتابهاى حديث1 و اسباب نزول2 آمده است, بر اين باورند كه پيامبر به خاطر رفتارى كه با ابن امّ مكتوم داشت, مورد سرزنش و عتاب الهى قرار گرفت و اين آيات نازل شد. اصل جريان از زبان اين روايات اين گونه است:
در حالى كه پيامبر مشغول صحبت و گفت وگو باسران قريش بود, مرد نابينايى به نام ابن امّ مكتوم وارد مجلس شد و از پيامبر خواست كه او را راهنمايى و ارشاد فرمايد. پيامبر(ص) كه در صدد جلب نظر سران قريش نسبت به اسلام بود, به درخواست ابن امّ مكتوم پاسخ نداد و نه تنها پاسخ او را نداد, بلكه از اصرار او نيز ناراحت شد و چهره درهم كشيد.
پس از اين جريان, سوره عبس نازل شد و پيامبر به خاطر بى اعتنايى و عدم توّجه به ابن امّ مكتوم مورد عتاب قرار گرفت!
بر اساس اين گونه روايات, بعضى از مفسّران اهل سنّت ادّعاى اجماع كرده اند كه مراد از شخص مورد نظر در سوره فوق, پيامبر اكرم است3. در ميان كسانى كه نسبت به اين نظريه تمايل نشان داده اند, مى توان از طبرى, فخر رازى, قرطبى, آلوسى و ابن كثير نام برد4.
نظريه دوم: مقصود از آيات فوق, پيامبر(ص) نبوده بلكه اين آيات, صرفاً بيانگر تذكّرى كلّى باشد و شخص خاصّى مخاطب آن نباشد و يا آيه نظر به شخصى اموى داشته باشد كه با ابن امّ مكتوم رفتارى ناشايست داشت و درمقابلش, چهره درهم كشيد. اين نظر, مستند به رواياتى است كه از ائمه اهل بيت رسيده است.5
از كسانى كه اين نظريه را در تفسير آيات فوق برگزيده اند و آن را بر نظريه اول ترجيح داده اند, مى توان از سيد مرتضى, شيخ طوسى, طبرسى, ابوالفتوح رازى و علامه طباطبايى, ياد كرد.6
اين صاحب نظران, رواياتى را كه در نظريه اول مورد استناد قرار گرفته است, از جهات متعدّ د, مورد نقد قرار داده اند و بر اين باورند كه روايات ياد شده, به سبب ناسازگارى با آيات قرآن و مبانى اسلام و روايات معتبرى كه در اين زمينه وجود دارد, نمى تواند صحيح باشد. بلكه در اثر جوّ تحريفگرى كه در زمان معاويه و حكومت امويان نسبت به شخصيت و احاديث پيامبر اكرم (ص) وجود داشت وسعى مى شد كه به هر ترتيبى از قداست پيامبر كاسته شود, اين روايات جعل گرديده يا در آن تحريف صورت گرفته است و همانند صدها حديث مجعول و محرّف, وارد كتابهاى حديث و اسباب نزول گرديده است. اينك به گوشه اى از دلايل و شواهد اين گروه اشاره مى كنيم:
1. در قرآن كريم آيات متعددى وجود دارد كه شخصيت اخلاقى و ويژگيهاى روحى و رفتارى پيامبر اكرم را ترسيم مى كند. بعضى از آيات مى گويد پيامبر از اخلاق عالى و كريمه برخوردار است, از جمله:
(وانّك لعلى خلق عظيم) قلم 4/
بعضى ديگر از آيات مى نماياند كه پيامبر(ص) روحى لطيف و قلبى مهربان داشته است, از جمله:
(فبما رحمة من اللّه لنت لهم و لو كنت فظّاً غليظ القلب لانفضّوا من حولك…)
آل عمران 159/
خداوند در آيه اى ديگر پيامبر را الگوى تربيتى واخلاق مسلمانان معرفى مى كند و مى فرمايد:
(لقد كان لكم فى رسول اللّه اسوة حسنة لمن كان يرجو اللّه و اليوم الآخر و ذكر اللّه كثيراً) احزاب 21/
اين آيات و بخشى ديگر از آيات قرآن, بر نفى هر گونه نقص وضعف در اخلاق و رفتار پيامبر تأكيد مى كند و نشان مى دهد كه ساحت مقدس پيامبر اكرم از هر گونه رفتار و عملى كه شائبه نقص و كوته نگرى و خشونت در آن باشد, مبّرا و پاكيزه است, زيرا پيامبرى كه مسؤوليت رهبرى بشر را به عهده دارد, نمى تواند دچار چنين ضعفهايى باشد. بر اين اساس, چگونه مى توان تصوّر كرد شخصيّت ممتاز و اخلاقى و معنوى وى, در مقابل شخص مؤمنى كه از او ارشاد و راهنمايى خواسته, بى اعتنايى كند و چهره درهم كشد و از هدايت طلبى او ناراحت شود!
2. روح دعوت پيامبر(ص) حاكميت ايمان و استقرار عدالت و تساوى حقوق و رفع هر گونه تبعيض طبقاتى و نفى تكبّر و استكبار است, چنانكه قرآن مى فرمايد:
(لقد ارسلنا رسلنا بالبيّنات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم النّاس بالقسط…)
حديد 25/
خداوند, پيامبر را به حسن معاشرت با مؤمنان و دورى گزينى از كافران و سردمداران شرك فرمان داده است:
(ولاتطرد الّذين يدعون ربّهم بالغداة و العشيّ يريدون وجهه…) انعام 52/
(واصبر نفسك مع الذين يدعون ربّهم بالغداة و العشيّ يريدون وجهه و لاتعد عيناك عنهم تريد زينة الحيوة الدنيا و لاتطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتّبع هواه و كان امره فرطا)
كهف 28/
از سوى ديگر, ترديدى نيست كه پيامبر اكرم(ص) مظهر كامل رسالت خويش و تجسّم همه ارزشهايى است كه مردم را بدان مى خواند, آيات قرآن و تاريخ زندگيش, گواه اين معناست. بنابراين, آيا مى توان پذيرفت كه ايشان در برخورد با شخصى كه به او گرويده است با بى مهرى رفتار كند و براى جلب توجه تعدادى از اشراف و سران قريش, پيروانش را مورد تحقير قرار دهد و چهره درهم كشد و با اين كار, مايه بى اعتبارى سخنان خود شود!
3. در مقابل رواياتى كه سبب نزول آيات را شخص پيامبر مى داند, روايات متعددى از اهل بيت عترت و طهارت رسيده است كه نزول آيات را به شخصى اموى نسبت مى دهد, يكى از آنها روايتى است كه مرحوم طبرسى نقل مى كند.7
اين روايات, بر روايات پيشين از دو جهت برترى دارند, زيرا اولاً با آيات قرآن و سيره پيامبر اكرم و مبانى و ارزشهاى اسلامى سازگارند و ثانياً هيچ گونه شائبه جعل در آن ديده نمى شود, چون انگيزه جعل در اين گونه روايات وجود ندارد. در حالى كه روايات نخست به لحاظ هماهنگى با اغراض و سياستهاى امويان كه سعى در كتمان و پرده پوشى عيبها و ضعفهاى خود و نسبت دادن آن به ديگران داشته اند, متناسب با روايات جعلى مى نمايد.
بنابراين, در تقابل اين دو دسته روايات, به حكم قواعد و معيارهاى حديث شناسى, بايد روايات دسته دوم را بر روايات دسته اول برگزيد.
اين دلايل و دلايل ديگرى كه در كتابهاى تفسير و كلام به طور مبسوط مطرح شده است, اين حقيقت را هرچه بيشتر آشكار مى كند كه سبب نزول سوره عبس, رفتار پيامبر با ابن امّ مكتوم نيست و رواياتى كه چنين تصوّرى را ايجاد كرده است, ساخته و پرداخته كسانى است كه براى رسيدن به اهداف خود, رواياتى از اين دست را كه دو نمونه ديگر آن, روايات افسانه غرانيق و ازدواج زينب بنت جحش است, جعل كرده اند.

* ابوطالب در اسباب نزول

ايمان ابوطالب و شأن نزول آيه 56 قصص
مسأله ايمان ابوطالب از ديرباز مورد اختلاف شيعه و سنّى بوده است. گروهى از اهل سنّت8, ادّعا مى كنند كه ابوطالب كافر زيست و كافر از دنيا رفت, اما شيعه بر اين باور است كه ابوطالب اسلام آورد و با ايمان به خدا و رسالت پيامبر(ص) از دنيا رحلت كرد.
منكران ايمان ابوطالب در اثبات دعوى خويش به اسباب نزول برخى از آيات استناد مى كنند, هر چند در آيات, تنها مسأله كفر و كافران مطرح است و تصريح و اشاره اى در مورد ابوطالب ديده نمى شود.
امّا شيعيان بر اين باورند كه ابوطالب با توجّه به دلايل و شواهد متعدّد عقلى و نقلى, به پيامبر ايمان آورد و با همان ايمانِ راسخ, ديده از دنيا فرو بست9. آنان رواياتى را كه منكران ايمان ابوطالب نقل مى كنند, نقد كرده و آنها را ساخته و پرداخته دشمنان ابوطالب و خاندان وحى مى دانند. در اين مقوله, آيات چندى مطرح است:

1. ( إنّك لاتهدى من أحببت و لكنّ اللّه يهدى من يشاء و هو أعلم بالمهتدين)

قصص / 56
برخى ادّعا كرده ا ند كه بر اساس رواياتى كه در صحيح بخارى 10و مسلم11 و كتابهاى تاريخ12 و اسباب نزول13 آمده, آيه فوق درباره ابوطالب نازل شده است.
برخى از مفسّران اهل سنّت بر مطلب فوق ادّعاى اجماع كرده اند14. از جمله, روايت ذيل را مى توان برشمرد:
(ابو هريره گفت: رسول خدا به عمويش هنگام مرگ او فرمود: بگو لااله الا الله تا من به آن در نزد خدا گواهى دهم.
اما ابوطالب از آن خوددارى كرد. سپس آيه (انك لاتهدى من أحببت و لكنّ اللّه يهدى من يشاء) نازل گرديد.)15
جز اين روايت و چند روايت مشابه, دليلى ديگر بر اين كه مقصود از آيه شريفه ابوطالب باشد, وجود ندارد, چنانكه فخررازى خود به اين نكته اعتراف كرده است.16

ضعف سندى روايات مورد استناد

اولين نكته اى كه مى بايست در مورد اين روايات بدان توجه كرد اين است كه روايات يادشده از نظر سند, اعتبار و حجيت قابل قبول ندارد, زيرا همه آنها مرسله و مقطوع السندند; چنانكه علامه امينى در الغدير بيان داشته است 17و رواياتى اين چنين, نمى تواند حاكى از واقعيت باشد و پايه تفسير آيات قرار گيرد.

اشكال محتوايى روايات يادشده

باتوجه به اين نكته كه در بعضى از روايات مورد نظر18 , داستان كفر ابوطالب و ايمان وحشى (قاتل حمزه) در برابر يكديگر قرار گرفته است, روايت چنين تصوير كرده است:
(پيامبر(ص) به ايمان ابوطالب تمايل داشت و از سوى ديگر با توّجه به جنايتى كه وحشى, انجام داده بود, ميلى به ايمان وى نداشت, ولى على رغم تمايل پيامبر(ص), خداوند چنين خواست كه ابوطالب كافر از دنيا برود و وحشى درزمره مؤمنان قرار گيرد.)
مضمون روايت چنين مى نماياند كه اراده خداوند در تعارض با خواست پيامبر بوده است و در كشاكش اين خواستها, اراده الهى پيروز گشته است!
اين تصوير, با ابتدايى ترين اصول پيامبرشناسى ناهمساز است. چگونه مى توان پذيرفت كه پيامبر چنان در تمايل خويش نسبت به ايمان ابوطالب و كفر وحشى, پاى فشارد كه خداوند اراده خويش را به رخ او كشد و چونان فاتح غالب, با پيامبرش سخن گويد.

دلايل و نشانه هاى ايمان ابوطالب

در تاريخ زندگانى ابوطالب به واقعيتهايى برمى خوريم كه هر يك از آنها كافى است تا از باور ها و اعتقادات ابوطالب پرده بردارد:
اشعارى كه از او بر جاى مانده19,
خطبه اى كه در جريان ازدواج پيامبر با خديجه ايراد كرده20,
حمايتها و ايثارگريهايى كه در راه حفظ شخص پيامبر و تحكيم پايه دعوت او انجام داده است21,
هر يك از اين واقعيتها مى تواند به خوبى ايمان و اعتقاد او را نسبت به توحيد و حقانيت دعوت پيامبر, آشكار كند.
جاى بسى شگفتى است كه از اين واقعيت مسلّم تاريخى, به خاطر چند روايت ضعيف و مشكوك, چشم پوشى كنيم و بر كفر و ناباورى او نسبت به آيين پيامبر اصرار ورزيم.
رواياتى كه از اهل بيت در اين زمينه رسيده است, نشان مى دهد كه آنها در مسأله ايمان ابوطالب, اتّفاق نظر دارند 22و موردى وجود نداشته كه ائمه اطهار, عليهم السلام, در ايمان ابوطالب ترديد روا داشته باشند و از آن جا كه آنان يكى از (ثقلين) هستند, به حكم حديث متواتر (ثقلين), اعتماد بر قول ايشان همانند استناد به آيات قرآنى, موجب اطمينان و يقين است و (أهل البيت أدرى بما فى البيت).
با توجه به اين دلايل و قراين, به نظر مى رسد كه نزول آيه شريفه درباره ابوطالب عارى از حقيقت بوده و روايات يادشده, مجعول و غير قابل اعتماد است و واقعيت آن است كه ابوطالب به حقّانيت دعوت پيامبر(ص) ايمان داشته است و ائمه اطهار, عليهم السلام, فرموده اند, براى حمايت هر چه بيشتر از پيامبر, آن را مخفى نگه مى داشت.23

2. (وهم ينهون عنه و ينؤن عنه و ان يهلكون إلاّ أنفسهم و مايشعرون)انعام/ 26

برخى از روايات, اين آيه را در باره ابوطالب دانسته است.
براساس اين روايات, مفهوم آيه شريفه اين است كه: مشركان (ابوطالب) در حالى كه از پيامبر دفاع مى كنند و دشمنان را از اذيت و آزار او بازمى دارند, خود از پيامبر و دين او دورى مى گزينند و به او نمى گروند.
اكثر مفسران, اعم از شيعه و سنّى24, بر اين باورند كه آيه فوق ربطى به ابوطالب ندارد, زيرا:
1. آيات سوره انعام, پياپى نازل شده و زمان نزول آن بعد از وفات ابوطالب بوده است, زيرا بر اساس روايات موجود در صحاح اهل سنت, آيه 56 سوره قصص, هنگام فوت ابوطالب نازل شده و از آن جا كه آيات سوره انعام يكجا و بعد از سوره قصص به فاصله پنج سوره نازل گرديده25, نتيجه مى گيريم كه نزول سوره انعام بعد از فوت ابوطالب بوده است. بنا بر اين, نمى توان نزول آيه را كه در مورد زند گان سخن مى گويد, درباره ابوطالب دانست.
2. نزول اين آيه در باره ابو طالب با سياق آيات سازگار نيست, زيرا آيات قبل و بعد از آن در مورد مشركان و شيوه تفكر و زندگانى و كيفيت برخورد آنان با دعوت پيامبر است و لحن مذمت و توبيخ دارد. اگر آيه در باره ابوطالب باشد, معناى آن چنين است: ابوطالب دشمنان را از اذيت پيامبر (ص) نهى مى كرد و خود از او دورى مى گزيد و اين معنى, با ذمّ و توبيخ, مناسب نيست, زيرا دفاع از پيامبر موجب تحسين و تقدير است, نه ذمّ و توبيخ! پس منظور آيه از مشركان, همان كسانى هستند كه در آيات قبل و بعد, در باره آنان سخن به ميان آمده است. و تفسير آيه چنين مى شود:
(كافران مردم را از گرايش به اسلام و پيامبر نهى مى كنند و خود نيز از آن دورى مى گزينند.)26
جمله پايانى آيه, خود بهترين دليل بر اين معناست, زيرا در جمله (وان يهلكون الا أنفسهم) اگر منظور ابوطالب باشد, معناى معقول و منطقى نخواهد داشت, زيرا دفاع از پيامبر(ص) نه تنها موجب هلاكت نيست, بلكه باعث اجر و پاداش نيز مى باشد 27و اصولاً ابوطالب در صدد هلاكت پيامبر و مؤمنان نبوده است تا خداوند او را به هلاكت تهديد كند!
3. اكثر اين روايات از طريق حبيب بن ثابت از ابن عباس نقل شده است و اين طريق مرسله است. علاوه بر اين, معارض با روايات ديگرى از ابن عباس است كه در آنها نزول آيه در مورد مشركان مكّه دانسته شده است28 و اين روايات, بر خلاف روايات قبلى كه همگى مرسله اند29, اسناد صحيح دارند. با توجه به همه اين قراين و شواهد, اكثر مفسّران شيعه وسنّى, احتمال نزول آيه شريفه را در باره ابوطالب بعيد دانسته اند و اين بدان معناست كه روايات مزبور, ساخته و پرداخته دست جاعلان و تحريفگران است.30

3. (ما كان للنبّى و الذين آمنوا ان يستغفروا للمشركين و لو كانوا اولى قربى من بعد ما تبيّن لهم انّهم اصحاب الجحيم) توبه 113/

در باره سبب نزول آيه فوق چند روايت نقل شده است. در پاره اى از نقلها, آيه يادشده به ابوطالب ربط داده شده است. برخى از اين روايات را به اجمال مى آوريم:
1. اميرالمؤمنين على (ع) نقل مى كند كه مردى از مسلمانان براى پدر و مادر مشرك خويش استغفار مى كرد. امام, خطاب به او مى فرمايد:
آيا براى پدر و مادرت استغفار مى كنى در حالى كه آنان مشرك بودند.
او در پاسخ مى گويد: ابراهيم نيز براى پدرش استغفار مى كرد در حالى كه او مشرك بود; من به او اقتدا مى كنم.
امام اين ماجرا را براى پيامبر اكرم نقل كرد, در اين هنگام آيه فوق نازل گرديد.31
2. ابوبريده مى گويد: آيه فوق در مورد استغفار پيامبر براى مادرش بود. بر اساس اين روايت, پيامبر اكرم در حالى كه با جمعى از اصحاب سفر مى كردند, در يكى از منازل, پيامبر نماز گزارد, سپس روى به ياران خويش كرد و در حالى كه ديدگانش اشك آلود بود, فرمود:
(من از پروردگارم اجازه خواستم تا براى مادرم استغفار كنم, امّا به من اجازه داده نشد و چشمانم از روى رحمت نسبت به او اشك آلود گرديد.)32
نزديك به همين نقل از ابن مسعود نيز روايت شده است.
3. ابن مسيّب نقل مى كند هنگامى كه وفات ابوطالب نزديك شد, پيامبر بر بالين او حضور يافت و از او خواست كه كلمه طيّبه توحيد را بر زبان جارى كند تا در قيامت, پيامبر نزد خدا بدان احتجاج نمايد, امّا ابوطالب از اداى شهادتين خوددارى كرد و آخرين جمله اش اين بود: (على ملة عبدالمطلب).در اين هنگام, پيامبر فرمود: مادامى كه نهى نشده ام براى تو استغفار خواهم كرد. سپس اين آيه نازل شد و پيامبر را از استغفار براى او بازداشت.33
منكران ايمان ابوطالب, على رغم فراوانى روايات در سبب نزول اين آيه, هنگامى كه به تفسير آن مى رسند, از ميان روايات ياد شده, به روايت اخير تكيه كرده و از ديگر روايات با تعبير (قيل) كه نشانگر ضعف است, ياد مى كنند و از آن مى گذرند. در حالى كه از نظر معيارهاى حديث شناسى, روايت اخير, ضعيف ترين روايت است! اينك به نقاط ضعف آن اشاره مى كنيم:
1. اين روايت فقط از طريق ابن مسيب نقل گرديده است كه سابقه دشمنى او با على و اهل بيت(ع) قابل چشم پوشى نيست و اين دشمنى, تأثيرى انكار ناپذير در نقلهاى او داشته است.
2. از روايت استفاده مى شود كه آيه مباركه, در مكه و هنگام مرگ ابوطالب نازل گرديده است34, در صورتى كه اين آيه در سوره توبه قرار دارد و سوره توبه از آخرين سوره هايى است كه بر پيامبر نازل گرديده است. پس روايت ياد شده, با تاريخ نزول آيه ناسازگار است و اين حقيقتى است كه قرطبى35 و زمخشرى36 و قسطلانى37 نيز بدان اذعان كرده اند.
3. اين روايت, بنا بر اكثر نقلها, آيه 56 قصص: (انك لاتهدى من احببت و لكن اللّه يهدى من يشاء و هو اعلم بالمهتدين) و آيه 113 توبه (آيه مورد بحث) را با هم تركيب كرده و هر دو را درمورد ابوطالب دانسته و گويا نزول هر دو آيه را در يك زمان دانسته است, در حالى كه نزول دو آيه ياد شده تقارن زمانى ندارند, زيرا آيه اول در مكه و آيه دوم در مدينه نازل شده است. بنابراين, روايت يادشده كه همزمانى نزول آيات را مدّعى است, با واقعيت تطبيق ندارد و جعلى ناشيانه است كه در مورد سبب نزول آيه صورت گرفته است.

* جعل و تحريف, عليه امام على(ع)

تاكنون دو محور از محورهاى جعل و تحريف در اسباب نزول را بررسى كرديم. محور نخست, مربوط به پيامبر اكرم (ص) بود و ديگرى مربوط به ابوطالب. اينك به محور سوم از محورهاى جعل و تحريف در اسباب نزول مى پردازيم كه مربوط به امام على (ع) است. در اين زمينه نيز دست جعل و تحريف كوتاه نمانده و تلاش كرده است كه رواياتى را براى تعيين اسباب نزول بعضى از آيات مربوط به امام على(ع) جعل كند تا سبب نزول واقعى آن, مورد فراموشى قرارگيرد, يا دست كم در پرده ابهام باقى بماند. ما در اينجا صرفاً به دو نمونه از آنها بسنده مى كنيم:

1. (ومن الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات اللّه و اللّه رءوف بالعباد)
بقره 207/
ييكى از موارد يادشده, آيه 207 بقره است كه نزول آن در باره على (ع) از طريق هر دو فرقه روايت شده است و شمار زيادى از علما و مفسّران اهل سنت نيز آنها را نقل كرده اند.38
بر اساس اين روايات, آن گاه كه در ليلة المبيت على(ع) با خوابيدن در بستر پيامبر و به خطر انداختن جانش, باعث نجات پيامبر اكرم شد, اين آيه نازل گشت.
امّا در مقابل اين روايت, چند روايت ديگر نيز وجود دارد كه براى نزول اين آيه اسباب ديگرى گفته اند. معروف ترين آنها روايتى است كه از سعيدبن مسيب و همچنين از عكرمه, نقل شده است ومفسّران اهل سنّت هم آن را پذيرفته اند. در اين روايت, سبب نزول آيه صهيب بن سنان رومى, معرّفى و ادّعا شده است كه آيه فوق پس از آن كه صهيب با پرداخت اموالش, خود را از چنگ مشركان رها ساخت و رهسپار مدينه شد, نازل گرديد.39
به روايت يادشده از چند جهت خدشه وارد است:
1. راويان اين روايت, سعيدبن مسيب و عكرمه اند كه اولى از دشمنان و كينه توزان سرسخت امام على(ع) و دومى هم متمايل به خوارج است و روايت چنين اشخاصى در آنچه به على(ع) 40ارتباط پيدا مى كند, درخور اعتماد و اعتبار نيست, بخصوص اگر با روايات ديگر متعارض باشد.
2. روايت مورد استناد اهل سنّت, با متن آيه ناسازگار است, زيرا آنچه كه صهيب رومى انجام داده است, نوعى خريدن جان در برابر پرداخت اموال است, در حالى كه آيه كريمه از فروختن جان براى كسب رضاى الهى سخن مى گويد. اين حقيقت را مى توان از كلمه (شراء) استفاده كرد. بنابر تصريح اكثر مفسّران, اين كلمه به مفهوم بيع و فروختن است.
اولاً به اين دليل كه آيه در مقام مدح و ستايش است و آنچه با تحسين و مدح همساز است, فروختن و بذل جان در راه خداست نه خريدن آن.
و ثانياً به اين جهت كه در تمام آيات كه كلمه (شراء) و صيغه هاى مختلف آن به كار برده شده, به معناى بيع و فروختن است و در هيچ آيه اى به مفهوم خريدن استعمال نشده است. اين, نشان مى دهد كه مفهوم اين كلمه در قرآن, همان بيع و فروختن است و در آيه مورد بحث نيز به همين معنى به كار رفته است. به عنوان نمونه به آيات ذيل توجه كنيد:
(و شروه بثمن بخس دراهم معدودة…) يوسف 20/
(و لبئس ماشروا به انفسهم…) بقره 102/
(فليقاتل فى سبيل اللّه الذين يشرون الحياة الدنيا بالاخرة…) نساء 174/
بر اين اساس, آيه مورد بحث در مقام ستايش كسى است كه از جان خويش براى كسب رضاى الهى, مايه مى گذارد و به تعبير امام على(ع) جمجمه اش را به خدا عاريه مى دهد. اين معنى با عمل صهيب سازگار نيست, زيرا او نه تنها خود را براى كسب رضاى خدا به خطر نيفكند, بلكه از تمام مال و دارايى خويش دست برداشت تا جانش را از چنگ كافران, سالم به در برد. و اين على(ع) است كه خود را در معرض شمشيرها و نيزه ها قرار داد, تا پيامبر اكرم از خطر نجات يابد و اين عمل او, نمونه بارز عملى است كه آيه از آن سخن مى گويد. پس نزول آيه درباره على (ع) به واقع نزديك تر است تا نزول آن در باره صهيب.
علاوه بر همه اينها, در تاريخ نيز به مواردى برمى خوريم كه نزول آيه را درباره على (ع) تأييد مى كند. بنابر نقل ابن ابى الحديد, معاويه با پرداخت چهار هزار درهم به سمرة بن جندب, او را واداشت كه با جعل روايتى نزول اين آيه را به ابن ملجم و آيه قبل از آن را, به على(ع) نسبت دهد41. حال چه او در اين كار موفق شده باشد يا نشده باشد, اين حقيقت به خوبى آشكار مى شود كه آيه فوق درباره على(ع) بوده است و گرنه نيازى نبود كه با جعل روايت, نزول آن را به كسى ديگر نسبت دهند.

2. (اجعلتم سقاية الحاجّ و عمارة المسجد الحرام كمن آمن باللّه و اليوم الآخر و جاهد فى سبيل اللّه لايستوون عنداللّه و اللّه لايهدى القوم الظالمين) توبه 19/
راجع به سبب نزول اين آيه, روايتهاى زيادى نقل شده است. اولين روايت از محمدبن كعب قرظى رسيده كه مى گويد سبب نزول آيه فوق جريان مفاخره طلحه بن شيبه و عباس و على بن ابى طالب است.42
دراين جريان, طلحه به پرده دارى كعبه افتخار مى كند و عباس به سقايت حجّاج, و على به سابقه ايمان و جهادش و در پى آن, آيه نازل شده و على(ع) را بر ايشان برترى مى دهد. به همين مضمون, روايتهاى ديگرى نيز نقل گرديده است.
روايت دوم از ابن سيرين است كه سبب نزول آيه را جريان گفت وگوى على با عباس مى داند كه در آن على (ع) عباس را به هجرت و پيوستن به رسول خدا, دعوت مى كند, امّا عباس با تمسك به افتخار تعمير مسجد الحرام و پرده دارى كعبه نمى پذيرد.43
سومين روايت از ابن عباس نقل شده است كه وقتى عباس در جنگ بدر اسير شد, گفت: اگر شما با اسلام و هجرت و جهاد بر ما پيشى گرفتيد, ما نيز افتخار تعمير مسجد الحرام و سقايت حجّاج و آزاد كردن اسيران را داشته ايم. در پى اين جريان, آيه فوق نازل گرديد.44
آخرين نقل, روايت نعمان بن بشير است كه نزول آيه را به جريان گفت وگوى بعضى از اصحاب در باره بهترين عمل پس از اسلام, نسبت مى دهد.45
چنانكه پيداست بر اساس روايت اول, آيه مباركه بيانگر يكى از افتخارات اميرالمؤمنين على (ع) است, زيرا ايشان مصداق شخص با ايمان و جهادگر در راه خدا كه عملش از هر عمل ديگرى پر بها تر وارزشمندتر به حساب آمده, معرفى شده است. امّا بنابر روايات ديگر, آيه فوق هيچ گونه فضيلتى را براى امام ثابت نمى كند. حال بايد ديد كدام يك از اين نقلها صحيح و مطابق با واقع است وكدام يك ضعيف و مخالف آن. براى دستيابى به اين هدف, بهتر اين است كه خود آيه مورد تحليل قرار گيرد, زيرا در پرتو آن مى توان به نقادى و بررسى روايات يادشده پرداخت.
در آيه مباركه دو نكته وجود دارد كه داراى اهميت بسيار است:
1. اعمالى كه با يكديگر مقايسه شده است, يعنى سقايت حجّاج و تعمير مسجد الحرام از يك سو, و جهاد در راه خدا, از سوى ديگر, همگى برخاسته از ايمان واعتقاد به خدا و آخرت نبوده است; چه اين كه يكى (فى سبيل اللّه) بوده است و ديگرى خير! يكى مورد مدح بوده است و ديگرى آميخته با ظلم; (واللّه لايهدى القوم الظالمين).
2. در آيه شريفه تنها اعمال با هم مقايسه نشده است, بلكه شخص عمل كننده نيز در مقايسه نقش دارد, زيرا آيه چنين تعبير مى كند: (كمن آمن باللّه…).
بنابراين, در آيه صرفاً سخن از مقايسه ارزشها نيست, بلكه مقايسه ميان صاحبان عمل نيز هست و اين معنا با روايت نخست سازگار است و نه ساير روايات; چرا كه در آيه نخست, سخن از مقايسه افراد و برشمردن مفاخر به ميان آمده است.
توجّه به دو نكته ياد شده, انتخاب درست ترين روايت را آسان مى سازد و چنين مى نماياند كه منطبق ترين روايت بر آيه, روايت نخست است. زيرا از روايت دوم چنين استفاده مى شود كه عباس ايمان به خدا داشته, ولى حاضر به هجرت و جهاد نبوده است! واين بر خلاف هر دو نكته ياد شده است.
علاوه بر اين, در روايت دوم, عباس پرده دارحرم معرّفى شده است, در حالى كه عباس چنين عنوانى را نداشته است و از سوى ديگر مسأله سقايت حجّاج در آيه مطرح است و در اين رويات مطرح نيست.
امّا روايت سوم كه سبب نزول آيه را سخنان عباس هنگام اسارت در جنگ بدر مى داند, از دو جهت با آيه ناسازگار است:
نخست از اين جهت كه در روايت مقايسه بين اعمال صورت گرفته است و در آيه مقايسه ميان صاحبان عملها.
دوم اين كه در روايت سخن از آزاد كردن اسير است و در آيه سخن از سقايت حاجّ.
وامّا روايت چهارم كه نزول آيه را به جريان گفت وگوى برخى از اصحاب راجع به بهترين عمل پس از اسلام آوردن, مربوط مى داند, دو اشكال مهم دارد:
اشكال اول اين كه روايت مى گويد اين بحث, مقايسه بين اعمال كسانى است كه ايمان آنان مفروض ومسلّم است, در حالى كه از آيه استفاده مى شود, يك صاحب عمل, مؤمن و ديگرى, ظالم و مشرك است.
اشكال دوم اين كه در روايت مقايسه بين اعمال است و از نقش شخص عمل كننده اثرى ديده نمى شود, حال آن كه آيه عمل و عامل را مدّنظر دارد و از برترى انسانِ خداباور و عمل وى بر اعمال برخاسته از انگيزه شرك و كفر, سخن مى گويد. بنابر اين, روايت يادشده نيز با آيه كريمه انطباق ندارد.

* جعل اسباب نزول در مدح خلفا

چهارمين محور از محورهاى جعل و تحريف در اسباب نزول, جعل فضايل ومناقب براى خلفاست كه در اين جا به چند نمونه از آن اشاره مى كنيم:
1. (يا ايّها النبيّ حسبك اللّه و من اتّبعك من المؤمنين) انفال / 64
اسباب نزول واحدى46 و همچنين برخى كتابهاى تفسير مانند كبير47 و بيضاوى48 درباره سبب نزول اين آيه, روايتى را از ابن عباس نقل مى كنند كه آيه شريفه, درمورد اسلام آوردن عمر نازل شده است و از اين طريق, به گونه اى غير مستقيم مى خواهند فضيلتى براى وى اثبات كنند و اسلام آوردن عمر را نقطه عطفى در تاريخ اسلام بدانند كه باعث تسلّى خاطر پيامبر(ص) گرديد, ولى همان طور كه بعضى از انديشه وران اهل سنّت متوجه شده اند, آيه فوق هيچ ارتباطى با اسلام عمر ندارد,زيرا:
اولاً عمر در فاصله بين هجرت به حبشه و هجرت به مدينه اسلام آورد49, در حالى كه آيه فوق, از آيات سوره انفال است كه در مدينه نازل شده است50. پس بين اسلام عمر و نزول آيه فوق, چندين سال فاصله است و نمى توان نزول آن را به اسلام آوردن عمر نسبت داد.
ثانياً اگر آيه درباره عمر نازل شده باشد, كلمه (حسبك) در آيه كريمه چه معنايى خواهد داشت؟
آيا به اين معناست كه ارزش اسلام عمر به اندازه اى است كه جاى اسلام ديگران را مى گيرد و نيازى به آنان نيست؟ يا مفهوم آن اين است كه ايمان آوردن وى, باعث قوّت قلب مسلمانان و تقويت روحى آنان گرديد؟ و يا مراد از آن اين است كه پيوستن وى به جمع مسلمانان از نظر توان نظامى و دفاعى چنان آنها را تقويت كرده است كه توان مقابله با مشركان مكه را دارند و نيازى به كمك ديگران نيست؟
هيچ يك از احتمالات فوق را نمى شود ثابت كرد, بلكه شواهد تاريخى چيزى جز آن را اثبات مى كند.
اگر بنا باشد در اسلام يك فرد را داراى تأثير ژرف بدانيم, آن فرد حمزه خواهد بود, زيرا حمزه هم موقعيّت عالى اجتماعى داشت و هم فردى دلاور و جنگجو بود.
بنابراين, فرض نزول آيه براى كسى كه نه شخصيّت والاى اجتماعى داشت و نه از نظر قدرت جسمى و روحى امتيازى براى وى ثبت شده, چنانكه در جنگ احد در زمره فراريان از جنگ قرار گرفت, امرى بس غريب است.
هنگامى كه عمر به جمع مسلمانان پيوست, مسلمانان از نظر عدّه وعُدّه در وضع بسيار دشوارى قرار داشتند. به گواهى تاريخ, اين وضع چند سال ديگر نيز ادامه يافت و اسلام وى هيچ تغييرى در جبهه مسلمانان به وجود نياورد.
چه بسا به خاطر همين دلايل و شواهد بوده است كه طبرى از نزول اين آيه در مورد عمر سخنى به ميان نياورده است51 و ابن كثير نيز روايت يادشده را تضعيف مى كند.52

2. (و نزعنا ما فى صدورهم من غلّ اخواناً على سرر متقابلين) حجر 47/
آيه فوق همان گونه كه از سياق آن پيداست و مفسّران شيعه و سنّى نيز به آن اعتراف دارند, در زمينه توصيف بهشتيان و نعمتهاى بهشتى است و به آيات قبل مربوط است كه در باره داستان آفرينش آدم و سجده ملائكه و تمرّد ابليس و قضاى الهى نسبت به سر نوشت او و پيروانش, سخن مى گويد53. امّا در بعضى از كتابهاى اسباب نزول54 آيه شريفه در باره ابوبكر و عمر و على(ع) دانسته شده است.
با توجه به سياق آيات, بديهى است كه اين روايت, سخنى كذب بيش نيست, زيرا آيات فوق اساساً سبب نزول خاصى ندارند, بلكه بيانگر يك سلسله اوصافى هستند كه بهشتيان از آن برخوردارند. علاوه بر آن, تاريخ نيز گواه بر بطلان چنين روايتى است. اين همه حوادث ناگوار كه پس از وفات رسول اكرم به وقوع پيوست و كشمكشهاو اختلافاتى كه بين امام على(ع) و ابوبكر و عمر وجود داشت, همگى نشاندهنده ناخشنودى آنان از يكديگر است.55
چنانكه امام على(ع) در نهج البلاغه از پايمال شدن حق خود و ناديده گرفته شدن شايستگيهايش توسط ابوبكر و عمر, در مقابل مردم و تاريخ شكايت مى كند.56

3. (ما كان لنبيّ ان يكون له اسرى حتى يثخن فى الارض تريدون عرض الدنيا و اللّه يريد الآخرة و اللّه عزيز حكيم, لولا كتاب من اللّه سبق لمسّكم فيما اخذتم عذاب عظيم)
انفال / 68 ـ 67
در كتابهاى تفسيرى اهل سنّت, راجع به نزول آيات فوق, داستانى نقل شده به اين مضمون كه در جنگ بدر, هنگامى كه مسلمانان تعدادى از مشركان را به اسارت گرفتند, پيامبر اكرم در باره چگونگى رفتار با آنان و اين كه آنان را بكشند يا در مقابل هر يك از آنان فدا بگيرند, با اصحاب مشورت كرد. برخى گفتند بايد فديه گرفت و بعضى ديگر كه عمر از آن جمله بود و بنابر نقلى, سعدبن معاذ نيز, پيشنهاد كردند كه بايد آنان را گردن زد. پيامبر بر طبق نظر گروه اول عمل كرد, امّا آيه شريفه نازل شد و پيامبر را به خاطر فديه گرفتن, مورد عتاب قرار داد و نظر عمر را تأييد كرد57! و در برخى روايتها آمده است كه پيامبر فرمود, اگر عذابى از آسمان نازل مى شد, كسى جز عمر و سعدبن معاذ از آن نجات پيدا نمى كرد و بنابر بعضى نقلها فرمود: نزديك بود كه درمخالفت تو دچار بلا گرديم!58
اين داستان كه روايت فوق از آن سخن مى گويد و نزول آيه را به آن نسبت مى دهد, از چند جهت درخور درنگ است:
1. موضوع آيه اصولاً, اسير گرفتن است, نه چگونگى رفتار با اسير و اين كه او را بكشند يا فديه بگيرند.
در آيه اول خداوند به عنوان يك سنت الهى مى فرمايد: هيچ پيامبرى حق ندارد كه در ميدان جنگ اسير بگيرد, تا وقتى كه كاملاً بر دشمن پيروز گردد و در آيه دوم خطاب به مسلمانان كه در جنگ بدر شركت كرده بودند, مى گويد: اگر نبود سنت خدا كه بدون ابلاغ امتى را كيفر نكند, عذاب شديدى نسبت به آنچه گرفتيد به شما مى رسيد.
آيه اول به روشنى مسأله اسير گرفتن را مطرح مى كند و آيه دوم نيز به قرينه (فيما اخذتم) از اسير گرفتن سخن مى گويد, زيرا مسلمانان هنوز فديه اى در يافت نكرده بودند كه (فيما اخذتم) نظر به فديه داشته باشد.
2. از نكته يادشده نيز مى توان دريافت كه عتاب موجود در آيه دوم, هيچ ارتباطى با پيامبر اكرم (ص) ندارد, زيرا اسير گرفتن در ميدان جنگ كه عتاب آيه متوجه آن است, كار مجاهدانى بود كه در جنگ بدر شركت داشتند و از روى عادت معمول در جنگها, از دشمن اسير گرفتند و پيامبر هيچ نقشى در آن نداشت و در تاريخ نيز نيامده است كه پيامبر نسبت به اسير گرفتن از دشمن توصيه كرده باشد يا سخنى گفته باشد كه نشاندهنده رضايت به آن باشد. پس روايت ياد شده كه عتاب را به پيامبر نسبت مى دهد, تهمتى ناروا و ناشيانه به پيامبر است.
3. اين داستان چنين مى نماياند كه فهم و درايت عمر و سعدبن معاذ, نسبت به حكم شرعى اسيران, از فهم و درايت پيامبر اكرم بيشتر بوده است, زيرا آنان قبل از نزول آيات با زيركى يا با الهامهاى معنوى آن را درك مى كنند, ولى پيامبر چنين درك و شناختى ندارد!
4. بنابر بعضى از روايتها پيامبر از نزول عذاب آسمانى بر خود و مسلمانان سخن مى گويد و حتى بنابر برخى نقلها, اين عذاب را به سبب مخالفت كردن با عمر مى داند! (كاد ان يصيبنا فى خلافك بلاء). اين سخن در غايت, گزافه گويى و جهل به مرتبه پيامبر (ص) است; پيامبرى كه به نص آيه قرآن (وما كان اللّه ليعذّبهم وانت فيهم…) (انفال 33/) وجودش در جامعه مانع نزول عذاب بر مشركان است, چگونه ممكن است خود مستحق نزول عذاب شود و كسى چون عمر و يا سعدبن معاذ, عذاب را از او برطرف سازند!
بنابراين, سبب نزول يادشده از جهات مختلف عقلى و نقلى با آيه سازگار نيست و دستهاى جعل و تحريف در آن آشكار است.

خاتمه

با تأمل در نمونه هاى يادشده و مقايسه آنها با موارد ديگر, مى توان به حقايقى چند در زمينه جعل و تحريف در اسباب نزول دست يافت:
1. جعل و تحريف روايات اسباب نزول, بيشتر در زمينه هاى سياسى و اجتماعى صورت گرفته است; يعنى محور عمده جعل و تحريف در اسباب نزول, اشخاص و جريانهايى بوده اند كه در عرصه حيات اجتماعى و سياسى مردم نقش مؤثرى داشته و در تاريخ اسلام موج آفرين و سر نوشت ساز بوده اند. امّا در موضوعات غير سياسى, ياجريان به صورت دست نخورده روايت شده است و يا به ندرت, نقلهاى متعدد و ناسازگار با هم ديده مى شود.
2. از بررسى نمونه ها به دست مى آيد كه تعلّق و پيوند اشخاص به گرايشهاى سياسى و جريانهاى فكرى و عقيدتى مختلف كه بعداً پديد آمد, از عوامل عمده جعل و تحريف بوده است. وابستگيهاى سياسى و مذهبى جريانهاى اجتماعى سبب شده است تا حتى ساحت پيامبر اكرم(ص) را كه شخصيتش فراتر از هرگونه قالب گروهى و فرقه اى است, مورد تهاجم قرار دهند, زيرا دستگاه خلافت اموى على رغم تظاهر به اسلام و جانشينى پيامبر, در واقع به پيامبر به عنوان يك فرد از قبيله رقيب مى نگريستند.
داستان گفت وگوى معاويه با مغيرة بن شعبه كه در مقدمه از آن ياد كرديم, گواه اين حقيقت است. البته در كنار اين عامل, از نقش زنادقه و دشمنان شكست خورده كه از هيچ فرصتى براى لكه دار كردن ساحت مقدس پيامبراكرم (ص) فرو گذار نمى كردند! نبايد چشم پوشيد.
3. روايات اسباب نزول, تا آن جا كه ابعاد سياسى دارد, از نظر حجيت و اعتبار مورد ترديد است و براى استناد به آنها بايد همه معيارهاى حديث شناسى را مورد توجه قرارداد. گر چه كسانى چون علامه طباطبائى در باره اعتبار اكثر روايات اسباب نزول, اظهار ترديد كرده اند و معتقدند كه بيشتر روايات سبب نزول, قابل استناد براى تفسير آيات نيست. اگر اين سخن را در كليتش نپذيريم, دست كم در مورد رواياتى كه بار سياسى دارد, بايد پذيرفت.
4. با توجه به مطالب فوق مى توان گفت كه آشكارترين پيامد جعل و تحريف در روايات اسباب نزول, ايجاد ابهام و تيرگى نسبت به شخصيتها و افرادى است كه در تاريخ اسلام مطرح بوده اند. اين همه روايتهاى متناقض و متعارض در مورد شخصيتهاى برجسته و مطرح در تاريخ اسلام, مانع بررسى و داورى صحيح و منصفانه در باره آنان گرديده است.


پی نوشت‌ها:

1. ترمذى, الجامع للسنن,4/ 209 ; حاكم نيشابورى, المستدرك على الصحيحين,2/ 514.
2. واحدى, اسباب النزول / 297; سيوطى, لباب النقول, ترجمه اسلامى/566 (شأن نزول آيات).
3. فخر رازى, تفسير كبير,32/ 55.
4. طبرى, جامع البيان,12/ 32; فخر رازى, تفسير كبير,32 / 55; قرطبى, الجامع لاحكام القرآن,20/ 211; آلوسى, روح المعانى,30/39; ابن كثير, تفسير القرآن العظيم,4/738.
5. فى المجمع: و قد روى عن الصادق (ع) انّها نزلت فى رجل من بنى اميه كان عند النبى فجاء ابن ام مكتوم, فلمّا رأه تقذر منه و جمع نفسه و عبس و اعرض بوجهه, فحكى اللّه سبحانه ذلك. مجمع البيان (چاپ جديد), 10 / 664.
6. سيد مرتضى, تنزيه الانبياء / 118; شيخ طوسى, التبيان,10/268; طبرسى, مجمع البيان,10/ 437; ابوالفتوح رازى, تفسير ابوالفتوح ( چاپ 5 جلدى), 5/475; علامه طباطبايى, الميزان,20 / 203.
7. طبرسى, مجمع البيان, 10 / 664. عن الصادق (ع) انّها نزلت فى رجل من بنى امية كان عند النبى فجاء ابن ام مكتوم, فلمّا رأه تقذر منه و جمع نفسه و عبس و اعرض بوجهه فحكى اللّه سبحانه ذلك.
8. تعداد اندكى از علماى اهل سنت نيز به ايمان ابوطالب باور دارند; از قبيل:
مبرّد در الكامل, فخّار بن معد موسوى, ايمان ابوطالب/ 263.
ابوالقاسم بلخى و ابوجعفر اسكافى, ابن أبى الحديد, شرح نهج البلاغة, 14/66.
9. (أجمعت الشيعة على ذلك, و قد آمن بالنبى من اول الأمر).مجلسى, بحار, 35/ 138.
(أجمعت الامامية على ذلك).طبرسى, جوامع الجامع (چاپ رحلى) /347; و ابن أبى الحديد, 14/ 65.
10. بخارى, صحيح بخارى, ( دارالقلم) 6/ 477; كتاب التفسير/ 439.
11. مسلم, صحيح مسلم, همراه شرح نووى,1/ 215.
12. ابن عساكر, تاريخ دمشق, به نقل: غازى عناية, أسباب النزول القرآنى / 299; ابن كثير, السيرة النبوية, 2/126.
13. واحدى, اسباب النزول / 227; غازى عناية, أسباب النزول القرآنى,(بيروت, دارالجيل)/ 299; ابن خليفة عليسوى, جامع النقول فى اسباب النزول,2/ 261; ابن خليفة عليسوى, المسند الصحيح من اسباب النزول / 156; عبدالفتاح القاضى, اسباب النزول عن الصحابة و المفسرين, (بيروت, دارالندوة الجديدة) /168.
14. قرطبى, الجامع لأحكام القرآن,13/ 299.
15. مسلم, صحيح مسلم, 1/215 ; بخارى, صحيح البخارى,6/ 477; طبرى, جامع البيان, (بيروت, دارالفكر),11/ 92; سيوطى, الدرالمنثور, (بيروت, دارالفكر),6/ 428.
16. فخر رازى, تفسير كبير, 25/ 2.
17. امينى, الغدير, 8/19; بحرالعلوم, حاشيه ايمان ابى طالب/ 145.
18. فى المجمع: قيل نزل قوله تعالى (انك لاتهدى من أحببت) فى ابى طالب فان النبى صلى اللّه عليه وآله كان يحبّ إسلامه فنزلت هذه الآية و كان يكره اسلام وحشيّ ـ قاتل حمزة ـ فنزل فيه (يا عبادى الذين أسرفوا على أنفسهم لا تقنطوا من رحمة الله) الأية, فلم يسلم ابوطالب و أسلم وحشى, و رووا ذلك عن ابن عباس و غيره. طبرسى, مجمع البيان,7/ 260.
19. و من شعره:
واللّه لن يصلوا إليـك بجمعهـم حتى أوسّد فى التراب دميناً
فاصدع بأمرك ما عليك غضاضة وابشر بذاك و قرّ منك عيوناً
و دعوتنى و علمت أنك ناصحي ولقد دعوت و كنت ثمّ أميناً
و لقـد علمـت بـأنّ دين محمــد من خير أديــان البرية دينــاً
مجلسى, بحار, 35 /87, 146; ابوالفتوح رازى, روض الجنان, (چاپ پنج جلدى) / 265; سيوطى, شرح شواهد مغنى, 2/ 686; ابن ابى الحديد, شرح نهج البلاغه, 14/55.
نيز مراجعه شود به: ابوطالب, ديوان; امينى, الغدير, 7/ 370; مجلسى, بحار, 35 /92ـ 175; ابن هشام, السيرة النبوية, 1/ 377و291; ابن ابى الحديد, شرح نهج البلاغة,14/ 55 به بعد.
و قصيده لاميه ابوطالب كه شهرت آن در حدّ قصيده (قفا نبك) امرؤ القيس است.
20. مجلسى, بحار, 16/5.
21. مجلسى, بحار, 19/ 1به بعد; 35 / 68 به بعد.
22. ابوالفتوح رازى, روض الجنان, ( مشهد, بنياد پژوهشهاى اسلامى), 15/ 150; امينى, الغدير, 7 / 384; مجلسى, بحار, 35/ 68 به بعد.
23. فى الكافى و أمالى الصدوق عن الصادق عليه السلام قال: ان مثل أبى طالب مثل أصحاب الكهف أسروا الايمان و أظهروا الشرك فآتاهم اللّه أجرهم مرّتين. كلينى, كافى, 2/ 339, ب 169 ح38.
24. جمعى از صحابه و تابعين نيز آيه را مربوط به كافران دانسته اند; از جمله آنها: ابن عباس, محمد بن الحنفيه, حسن, سدى, قتاده, مجاهدو ضحاك مى باشند. مراجعه شود به: تفسير ابن كثير, 2/ 132; ابن كثير, السيره النبوية, 2/ 131; نيشابورى, غرائب القرآن,7/90; طبرسى, مجمع البيان,4/ 287.
25. سيوطى, الاتقان, 1/ 17.
26. راجع به اين دليل, مراجعه شود به كتب ذيل:
فخر رازى, تفسير كبير, 12/189; عبده, المنار, 7/ 349; طبرى, جامع البيان, (چاپ قديم), 5/109; ابن كثير, السيرة النبوية, 2/131.
27. فخررازى, تفسير كبير, 12/189; نيشابورى, غرائب القرآن, 7/90.
28. طبرى, جامع البيان, ج5/172; سيوطى, الدرالمنثور, 3/261; ابن كثير, تفسير القرآن العظيم, ( دارالمعرفة), 2/132; ابن كثير, السيرة النبوية, 2/131.
29. رواياتى كه نزول آية را در باره ابوطالب مى داند از سه طريق نقل شده:
1. ابن عباس كه راوى آن حبيب بن ثابت است.
2. قاسم بن مخميرة متوفاى 111 (تذكرة الحفاظ, 1/ 122).
3. عطاء بن دينار.
همه اين راهها, مرسله اند, زيرا حبيب مستقيماً از ابن عباس نقل نمى كند و با واسطه مجهول از او روايت مى كند و دو راوى ديگر از تابعين هستند.
30. راجع به نزول آيه فوق درباره مشركان, به تفاسير ذيل مراجعه شود:
طوسى, تبيان,4/ 106; طبرسى, مجمع البيان, 4/287; طباطبائى, الميزان, 7/57; ابوالفتوح رازى, روض الجنان, (چاپ پنج جلدى), 2/ 265; فخر رازى, تفسير كبير, 12/ 189; قرطبى, الجامع لأحكام القرآن, 6/405; طبرى, جامع البيان, 5/ 173; ابن كثير, تفسير القرآن العظيم,2/ 132; زمخشرى, كشاف, 2/14; عبده, المنار, 7/349; شوكانى, فتح القدير, (بيروت, دار احياء التراث العربى),2/ 108; أبى السعود, إرشاد العقل السليم, 3/ 122.
31. اسباب النزول عن الصحابه والمفسرين / 124; ابن كثير, تفسير القرآن العظيم,2/610; قرطبى, الجامع لأحكام القرآن,7 /30.
32. مراجعه شود به مدارك فوق و اسباب النزول واحدى /178.
33. اسباب النزول عن الصحابه و المفسرين / 124; دكتر غازى عناية, اسباب النزول القرانى /240; قرطبى, الجامع لأحكام القرآن, 8/272; واحدى, اسباب النزول/ 177; بخارى, صحيح البخارى, 6/ 411, كتاب التفسير باب356; نووى, شرح صحيح مسلم, 1/ 214.
34. وفات ابوطالب سه سال قبل از هجرت بوده است. ابن هشام, السيرة النبوية, 1/416; زمخشرى, الكشاف, 2/315; نووى, شرح صحيح مسلم, 1/215; ابن كثير, السيرة النبويه, 2/122.
35. قرطبى, الجامع لأحكام القرآن,8/273.
36. زمخشرى, الكشاف,2/ 315.
37. قسطلانى, ارشاد السارى,7/270.
38. برخى از شخصيتهايى كه به نزول آيه شريفه را در باره اميرالمؤمنين(ع) نقل كردند, عبارتند از:
1. طبرى, جامع البيان, (مصر, ميمنية), 9/140.
2. غزالى, احياء العلوم, 3/258.
3. فخر رازى, تفسير كبير, 5/ 223.
4. ابن اثير, أسد الغابة, (مصر),4/25.
5. قرطبى, الجامع لأحكام القرآن, 3/21.
6. نيشابورى, غرائب القرآن,(مصر), 2/201.
7. ابوحيان, بحرالمحيط, (مصر), 2/118.
8. آلوسى, روح المعانى, 2/97.
9. قندوزى, ينابيع المودة/92.
10. شبلنجى, نورالابصار, (چاپ جديد)/175.
11. سيوطى, الدرّ المنثور,(چاپ 8 جلدى), 4/53, ذيل آيه 30 سوره انفال.
12. حسكانى, شواهد التنزيل,تحقيق محمودى, 1/122.
شخصيتهاى ديگرى نيز نزول آيه شريفه را درباره اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرده اند. مراجعه شود به احقاق الحق, 2/24 و 14/ و فضائل الخمسة, 2/345.
39. عن سعيدبن المسيب قال أقبل صهيب مهاجراً نحوالنبى (ص) فأتبعه نفر من قريش فنزل عن راحلته و انتثل ما فى كنانته ثمّ قال: يا معشر قريش قد علمتم أنّى من أرماكم رجلاً و أيم اللّه لاتصلون إليّ حتى أرمى بكلّ سهم فى كنانتى ثم أضرب بسيفى ما بقى فى يدى فيه شى ثم افعلوا ما شئتم و ان شئتم دللتكم على مالي و قنيّتى بمكة و خلّيتم سبيلى. قالوا: نعم. فلّما قدم على النبيّ (ص) قال: ربح البيع و نزلت: (ومن الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات اللّه و اللّه رءوف بالعباد). سيوطى, الدرّ المنثور, 1/576; واحدى, اسباب النزول /39.
40. رجال كشى/ 15; مامقانى, تنقيح المقال, 2/30; ثقفى, الغارات,2/569.
41. ابن ابى الحديد, شرح نهج البلاغه, 13/262; شوشترى, الأخبار الدخيلة, 1/167; الحسنى, الموضوعات فى الآثار و الأخبار/197.
42.الدرّ المنثور: اخرج ابن جرير عن محمدبن كعب القرظى (رض) قال: افتخر طلحة بن شيبة و العباس و على بن ابى طالب, فقال طلحة: انا صاحب البيت معى مفتاحه, و قال العباس (رض) انا صاحب السقاية و القائم عليها, فقال على (رض): ما ادرى ما تقولون, لقد صليت الى القبلة قبل الناس و انا صاحب الجهاد, فانزل اللّه (اجعلتم سقاية الحاج…) الآية كلها. سيوطى, الدرّ المنثور, 4/146; طبرى, جامع البيان,6/670; قرطبى, الجامع لأحكام القرآن,8/92;ابن كثير, تفسير القرآن العظيم, 2/535.
43. الدرّ المنثور: اخرج الفريابى عن ابن سيرين قال: قدم على بن ابى طالب (رض) مكة فقال للعباس (رض) اى عمّ ألاتهاجر, الاتلحق برسول اللّه, فقال: اعمر المسجد الحرام و احجب البيت, فانزل اللّه: (اجعلتم سقاية الحاجّ و عمارة المسجد…). سيوطى, الدرّ المنثور,4/146; واحدى, اسباب النزول /164.
44. الدرّ المنثور ـ عن ابن عباس (رض) قال: قال العباس (رض) حين اسر يوم بدر: ان كنتم سبقتمونا بالاسلام والهجرة والجهاد لقد كنّا نعمر المسجد الحرام, و نسقى الحاج, و نفك العانى, فانزل اللّه: (اجعلتم سقاية الحاج…).سيوطى, الدرّ المنثور, 4/145; واحدى, اسباب النزول /164.
45. الدرّ المنثور ـ عن النعمان بن بشير (رض) قال: كنت عند منبر رسول اللّه (ص) فى نفر من اصحابه فقال رجل منهم ما ابالى ان لا اعمل للّه عملاً بعد الاسلام الاّ ان اسقى الحاج, و قال آخر: بل عمارة المسجد الحرام.
و قال آخر: بل الجهاد فى سبيل اللّه خير مما قلتم: فزجرهم عمر (رض) و قال: لاترفعوا اصواتكم عند منبر رسول اللّه(ص). ـ وذلك يوم الجمعة ـ ولكن اذا صليتم الجمعة دخلت على رسول اللّه (ص) فاستفتيه فيما اختلفتم فيه, فانزل اللّه: (اجعلتم سقاية الحاج…) الى قوله (واللّه لايهدى القوم الظالمين).
واحدى, اسباب النزول / 163. واحدى از معمربن بشير نقل مى كند, ولى شايد نقل الدر المنثور صحيح تر باشد.
طبرى, جامع البيان,6/67; عبده, المنار,10/216.
46. واحدى, اسباب النزول /160.
47. فخر رازى, تفسير كبير, 15/191.
48. بيضاوى, تفسير بيضاوى, 2/161.
49. ابن كثير, تفسير القرآن العظيم, 2/337; طبرى, تاريخ طبرى, (دارالكتب العلمية), 1/549; الأبيارى, الموسوعة القرآنية, 1/62; ابن كثير, السيرة النبوية, 2/32; ابن اثير,الكامل, (دارالكتب العلمية ), 1/602.
50. طباطبائى, الميزان, 9/139; ابن كثير, تفسير القرآن العظيم, 2/337; الابيارى, الموسوعة القرآنيه, 1/328 به نقل از ابن نديم و ص321 به نقل از بقاعى.
51. طبرى, جامع البيان, (چاپ قديم), ج6/26.
52. ابن كثير, تفسير القرآن العظيم, 2/337.
53. قرطبى, الجامع لأحكام القرآن,10/33; طبرى, جامع البيان,14/25;طباطبائى, الميزان, 12/177.
54. واحدى, اسباب النزول /186; غازى عناية, اسباب النزول القرآنى/248; ابن خليفه عليوى, جامع النقول فى اسباب النزول, 2/176.
55. امينى, الغدير, 10/135.
56. امام على(ع), نهج البلاغه, خطبه شقشقيه.
57. واحدى, اسباب النزول /160; قرطبى, الجامع الاحكام القرآن, 8/64; آلوسى, روح المعانى, 10/34; طبرى, جامع البيان, 10/42; ابن كثير, تفسير القرآن العظيم, 2/325.
58. واحدى, اسباب النزول/160; غازى عناية, اسباب النزول القرآنى/220; قرطبى, الجامع لأحكام القرآن, 8/47; آلوسى, روح المعانى, 10/34.

مقالات مشابه

نقد و بررسي روايتي در تحديد قرآن به سه بخش

نام نشریهحسنا

نام نویسندهمحدثه ایمانی

نقد كتاب مقدس: خاستگاه تاريخي ـ معرفتي و تأثير آن بر مطالعات قرآني

نام نشریهمعرفت ادیان

نام نویسندهجعفر نکونام, نفیسه امیری دوماری

تعارض اختلاف قرائات و عدم تحریف قرآن

نام نشریهمطالعات قرآنی

نام نویسندهسیدمرتضی پور ایوانی